◕‿◕❤دست نوشته های دختری که من باشم❤◕‿◕

شما این سریال سرزمین آهن رو میبینین؟؟؟؟؟؟؟؟

آقا صدا و سیما فکر کنم یادش رفته بشینه این فیلمه رو س*ا*ن*س*و*ر کنه.........من دیگه میترسم بشینم این فیلمه رو ببینم نکنه خدایی

نکرد زبون شیطون لال بشه انشاالله ، با صحنه ی زشتی روبه

رو بشم....ولی اگرم یادشون نرفته و عشقی س*ا*ن*س*و*ر نکردن باید از اعماق وجودمون بگیم:..........روحانی

مچکریم.................!!!!!!!!!!!!!!!!!!

بله..........ما آدمهای بسی قدرشناسی هستیم:-))))))))))))))))))))))))))))



سلام.....خوبین؟؟؟بالاخره یه خاطره جدید....

یکشنبه جاتون خالی رفته بودیم شهربازی......

با دوتا عمه ها و دو تا عموها و بچه هاشون.....

اول از همه رفتیم کشتی صبا.....

خیلی باحال بود....

عمه هام دوطرفم نشسته بودن و دختر عمم و زنعموم پشت سرم......اون دوتا صندلی آخر و ماهم جلوشون نشسته بودیم......

چون وسط هفته بود زیاد شلوغ نبود.....

خلاصه یه 5 دقیقه نشستیم تا مسئولش اومد راه انداخت......

اول من خیلی خونسرد نشسته بودم....

من اخلاقم یه جوریه که تحت تاثیر محیط قرار می گیرم.....

دوتا عمه هام شروع کردن به جیغ زدن....پشت سرم هم زنعمو و دختر عمم(دختر عمه بزرگم).....

من نشسته بودم به اینا می خندیدم ولی بعد تحت تاثیر قرار گرفتم هم جیغ زدم هم خندیدم.....

ایم وسط زنعموم حالش بد شده بود......

من از اون بالا رو به پسر عموهام داد زدم:مامانتون مرحوم شد(البته دور از جون)

ژسر عموم بدو بدو اومد بالا مامان چی شدی؟

تماشاچی هم تا دلتون بخواد داشتیم.......مردم جمع شده بودن به دیوونه بازی ما می خندیدن.....

وقتی وایساد مردم اومدن سوار شن.....فکر کنم به فکر زن دوم بودن با خانوماشون اومدن:دی

خلاصه بعد رفتیم سفینه.....

اونجا برعکس بود و من تحت تاثیر قرار نگرفتم.....

همه جیغ می زدن به جز من....

مسئولشم وایساده بود انگار فیلم سینمایی میبینه نگاه میکرد.....

من که هر وقت میرفتیم بالا دستامو ول میردم با خانواده بای بای می کردم......

وقتی اومدم پایین یه عالمه فحش خوردم که چی....چرا دستتو ول می کردی.......

بعد رفتیم بلیط بگیریم واسه سینما نمیدونم چند بعدی.....

خودمو کشتم عموم بیاد نیومد...

آخر جوش آوردم یه نگاه خطرناک بهش کردم که خودش رفت مثل بچه آدم تو صف وایساد....

رفتیم نشستیم فیلم جاده خونین و ترن بود......

وسط فیلم یهو کتفم سوخت.......یه ذره نگاه کردم دیدم عموی گرامی از ترس منو نیشگون گرفته ....

منم نامردی نکردم و یه مشت حوالی بازوش کردم....

از اونجایی که دستم سنگینه مطمئن بودم دردش گرفته دیگه تا آخر فیلم نگاهم بهم نکرد چه برسه بخواد

نیشگون بگیره.....

وقتی رفتیم بیرون چون گهگاهی تو سینما آبیاری می کردن همه پیرهناشون خیس بود جز من:دی

دیگه بعدشم چون دیروقت بود برگشتیم خونه هامون.....

ولی شایان ذکره که تو سینما زنعموم نیومد چون از دوتا بازی قبلی فشارش افتاده بود حالش خراب بود...

خلاصه خیلی خوش گذشت جاتون خالی.....

 



ادامه مطلب...


یه روز با دخی عموم تصمیم گرفتیم یکی از بچه های فامیل رو بترسونیم به شکل دوربین مخفی که

یکیمون فیلم بگیره و اون یکی بره سراغ سوژه......

من رفتم سراغ فیلم برداری....

دخی عموم هم یه عروسک موش برداشت رفت سراغ بهترین سوژه یعنی.......دخی عمه

اون موقع دخی عمه 5 سالش بود فکر کنم......

خلاصه......رفت نشست پیشش.....خونه هم شلوغ بود و همه سروصدا می کردن و کسی متوجه ما نمی

شد.....

الان که دارم این مطلبو می نویسم با یادآوری اون موضوع رفتم رو ویبره از خنده......البته شاید شما آنچنانی

نخندید ولی من که فیلمشو دارم و از نزدیک هم دیدم سرخ میشم از خنده(همون لبو خودمون منظورمه)....

یه ذره باهاش حرف زد و بعد موقع انجام کار دور از چشمش بهم اشاره زد منم دوربین رو روشن کردم و به

صورت خیلی نامحسوس مشغول فیلم برداری با گوشیم شدم طوری که هرکس منو میدید فکر می کرد

دارم با گوشیم یه مطلبی می خونم یا یه فیلمی می بینم.....

دخی عموم دخی عمه رو صداش کرد و گفت:بیا اینو بگیر و مشتشو که عروسک موش توش بود رو به

سمتش گرفت و چون موشه کوچیک بود و کامل تو مشت دخی عمو بود هیچی ازش پیدا نبود....

دخی عمه یه ذره نگاش کرد و گفت:چیه؟

دخی عمو:بگیر می فهمی......

دخی عمه یه ذره دیگه به قیافه خبیث دخی عمو نگاه کرد و گفت:نمی خوام.......

دخی عمو دستشو گرفت و عروسکو کف دستش گذاشت و دستشو مشت کرد تا نبینه چیه.....

خلاصه......تا دخی عمه مشتشو باز کرد......

یه جیغ بنفشی کشید که چشای دخی عمو و بقیه که نمی دونستن موضوع چیه گرد شد.......

هم زمان با جیغش عروسکو پرت کرد که صاف رفت تو دیوار و بعد اون پرت شد وسط اتاق.......

یعنی من اون موقع داشتم می مردم از خنده.....فیلمو از اون به بعد به هرکی نشون دادم ولو شده بود کف

زمین و می خندید......

خلاصه جاتون خیلی خالی بود اوضاع رو ببینید.......

جمعیتی که با بمب هم ساکت نمیشدن با جیغ بنفش دخی عمه آنچنان ساکت شدن که از دیوار صدا در اومد

ولی از اونا نه.........

 

قیافه دخی عمه قبل و بعد از انجام نقشه.........:ا

قیافه دخی عمو قبل از انجام نقشه...........:))))))))))))))

قیافه دخی عمو بعد از انجام نقشه............:O

قیافه من در طول انجام نقشه..........:)))))))))))

قیافه فک و فامیل موقع جیغ دخی عمه.........:O

قیافه فک و فامیل بعد از فهمیدن موضوع و دیدن فیلم...............:)))))))))))))))))

قیافه موش مسدوم..............:ا

نظر دخی عمه:فک و فامیله داریم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

سوال دخی عمو بعد از جیغ دخی عمه:گوشام هنوز سالمه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟



ادامه مطلب...


همون روستایی که تو پست قبلی گفتم......این خاطره هم مربوط به همون روستاست......

با پسر عمو ها و دخی عموها ول می گشتیم.....کل این روستا رو جمع کنی تو یه روز دو نفر بیشتر نمی بینی......انگار هیچ کسی توش نیست.....

یکی از پسمل عموهام شدید ترسوئه.....

وقتی نبود با بچه ها نقشه ریختیم بترسونیمش....خلاصه من و یکی از پسمل عمو ها برای اجرای نقشه انتخاب شدیم.....

بقیه یه جا وایسادن و خودشونو مشغول نشون دادن ما هم رفتیم پشت یکی از دیوارای خونه ها وایسادیم منتظر فرصت.....پشت سرمون یه جاده بود که کنارش خونه بود و روبه رومون هم یه عالمه پله که پسمل عمو از همون جا اومد بالا و رفت پیش بقیه تقریبا 8 متر دورتر از پله ها......

من و پسر عموم با هم گفتیم یک.....دو......سه......و با هم به طرف بچه ها دویدیم و در همون حال داد زدیم:خر.........خر.........خر رم کرده.......

یه ثانیه وایسادیم عکس العمل پسمل عمو رو ببینیم.......یعنی در عرض دو ثانیه دم پله ها آماده بود بره پایین....

یعنی هر کدوم از بچه ها یه ور ولو شده بودیم بهش می خندیدیم........بیچاره اول مات بود ولی بعد مثل همون خره که گفتم رم کرد مارو بگیره بزنه.........ما هم الفرار.......

اینقدر دوید تا خسته شد و وقتی آبا از آسیاب افتاد برگشتیم پیش بقیه.......

یعنی ما چه پدیده های شگرفی هستیم..........!!!!!!!

نظر پسمل عمو ترسوئم:فک و فامیله دارم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟



خیلی ها بهم میگن نگام یه جذبه خاصی داره که اگه عصبی بشی آدم از جذبه نگاهت می

ترسه......حرفشونو ابدا قبول نداشتم ولی یه اتفاقی افتاد که باورم شد.........

وسطای امتحانات ترم دو بود.....همونطور که گفتم با دوستم میریم و میایم منتها تو امتحانات بابای من به

اصرار خودم میومد می بردمون و می آوردمون......

تو ماشین نشسته بودیم و حرف می زدیم .......

یهو دوستم گفت:زمان امتحانا خیلی بیخوده.....(آخه امتحانامون 10 صبح شروع میشد و این می خواست 8

صبح باشه)آدم خسته میشه......

من که بعضی از درسامو به خاطر مهمون و یه سری مشکلات آخراشو صبح می خوندم یه نگاه عصبی

بهش انداختم که بیچاره به دو ثانیه نکشید گفت:ببخشید.......

یعنی من مرده بودم از خنده........

یعنی جذبه تا این حد؟ایول خودم.....

بابامم پشت فرمون ماشین می خندید........خود زری هم غش کرده بود از خنده......

از اون به بعد رو پسرای فامیل امتحان می کنم......تا می خوان چیزی بگن یکی از اون نگاها رو به سمتشون

پرت می کنم که بیچاره حرفش در نطفه خفه میشه.........

من اون موقع که نگام جواب داده..........:))))))))))))

اونی که از نگام ترسیده.............:ا

نگاهم............:))))))))))))

زری دوستم...........:ا

نظر بچه های فامیل:فک و فامیله داریم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

نظر زری:دوسته من دارم؟؟؟؟؟؟؟؟؟



ادامه مطلب...

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 18 صفحه بعد

درباره وبلاگ
بار خدایا… از کوی تو بیرون نرود پای خیالم.. نکند فرق به حالم.. چه برانی چه بخوانی، چه به اوجم برسانی، چه به خاکم بکشانی.. نه من آنم که برنجم، نه تو آنی که برانی
آخرین مطالب
نويسندگان
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان دست نوشته های دختری که من باشم....!!!!! و آدرس man-to-zendegi-love.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 624
بازدید دیروز : 554
بازدید هفته : 1409
بازدید ماه : 1861
بازدید کل : 248416
تعداد مطالب : 355
تعداد نظرات : 254
تعداد آنلاین : 1



داستان روزانه